«پدر دوباره میرفت. مثل همه مردهای آلمانی در آن روزها، مجبور بود سعی کند تا جایی که ممکن بود روسها را بکشد، هر چند داشتیم در جنگ شکست میخوردیم و هر چند مسیح گفته بود که تو هیچگاه نباید بکشی (یا شاید موسی گفته بود.) پدربزرگ میگفت گاهی چارهای نداریم، باید کشت یا کشته شد، نکته همین است.»