«چه فایدهای دارد که به کسی مرگ زیبا ببخشی اگر نتوانی برای خودت یک زندگی زیبا بسازی؟» از روزی که کلور بروکس در مهدکودک شاهد مرگ ناگهانی معلمش هنگام تعریف داستان پیتر خرگوشه بود، ارتباطش با مرگ قویتر از ارتباطش با زندگی شد. پس از آنکه پدربزرگ محبوبش که او را بزرگ کرده بود، در حالی که کلور در سفر بود به تنهایی از دنیا رفت، او تصمیم گرفت در نیویورک به عنوان یک مامامرگ فعالیت کند و زندگی خود را وقف کمک به افراد در گذر از آخرین لحظاتشان کند.
کلور چنان غرق در دنیای افراد در حال مرگ است که خود هیچ زندگیای ندارد؛ تا اینکه آخرین آرزوی زنی سالخورده و پرشور، او را به سفری در سراسر کشور میکشاند تا راز یک داستان عاشقانه فراموششده را کشف کند و شاید پایان خوش خودش را نیز پیدا کند. کلور در حالی که با چالشهای ناشناخته عشق و دوستی روبهرو میشود، باید به این فکر کند که واقعا چه میخواهد و آیا جرات رسیدن به آن را دارد یا نه.