در کورفو، چند دوست تمام شب را باهم حرف میزنند، گاهی به حرفهای همدیگر گوش میدهند و اغلب هذیان میگویند. وقتی سپیده میدمد، آنها عملا به دور زمین گشتهاند و کیهان را دیدهاند. یک نفر از میان این دوستان کلید راز بزرگ را به دست میآورد و آن را با خود میبرد. بقیه منتظر خواهند ماند و با روحیه کافی به خیالبافی ادامه میدهند تا تراژدیهای کوچک و بزرگ زندگی به چند فرضیه، حتی به چند غیبت، فروبکاهد. اما برای یک شب، جزیره شکسپیر پراسپروی جادوگر تبدیل به مرکز دنیا میشود.