«بعد از آن واقعه تصمیم گرفتم آن روز را با او بگذرانم. اما از شما چه پنهان، از لحظهای که دیدمش مجذوبش شدم. برایم فرقی نداشت ستاره کیپاپ است یا نه. چون حس خاصی بین ما وجود داشت. بهعنوان یک پسر، هم دلواپسش بودم و هم کنجکاو.
با دلسردی نفسش را بیرون داد، اما حالا انگار آرامتر بود.
صحنه حمله مردم به لاکی من را تحتتاثیر قرار داده بود. آن حس حمایتی که امروز نسبت به او داشتم، به عنوان آدم مشهوری که میتوانست مرا به خواستههایم برساند، تبدیل به چیز دیگری شدهبود.»
داستانی از تلاشها، آرزوها، ترسها و اضطرابهای خواننده جوان اما مشهوری که حق ندارد اشتباه کند. او باید تمام توان خود را به کار بگیرد تا همه چیز به بهترین شکل طبق برنامهریزیهای مدیر برنامه و تیمش پیش برود و در سمت دیگر، روایت زندگی پاپاراتزی سرکشی که در پی پیدا کردن خود، به شکل مخفیانهای کار در دفتر روزنامه را آغاز کردهاست. این دو به طور تصادفی در هتلی مجلل یکدیگر را ملاقات میکنند؛ ملاقاتی که برخلاف احتمالات به عشق منجر میشود....