یاسمن اسیر است؛ اسیر داستان مردانی که دور و برش را پر کردهاند. اسیر مردانی که فقط نام مردانگی را یدک میکشند وگرنه بویی از انسانیت نبردهاند!
او به دنبال راه نجاتی است؛ آیا میتواند از آن اسارت خلاص شود؟
فقط یک راه دارد؛ باید یک نفر را به بازی بگیرد! باید با احساسات پرهام بازی کند و در نهایت او را مانند تفالهای دور بیندازد. احساسات مردی که خود زخمخورده زندگیاش است!
پرهام مردی است که همیشه از نزدیکترین فرد زندگیاش زخم خورده و در این بین یاسمن نمیداند بازی با احساسات او یعنی بازی با دم شیر!
او خبر ندارد که پرهام مانند دینامیتی است و انتظار کوچکترین جرقهای را میکشد تا منفجر شود!
حال سرگذشت یاسمن چیست؟ سرنوشت چه چیزی را برای او رقم زده؟
چگونه میتواند با این حجم از خشم و نفرت خود را به آزادی برساند؟
بخوانید تا بدانید!