مارینا لویتسکا با رمان هوشمندانه، دلنشین و طنز عمیق خود، راوی فراز و نشیبهای زندگی و رازهای دور و نزدیک خانوادهای میشود که با فرار از زیر چکمههای استالین، و اردوگاه کار اجباری نازیها آنجا که همه میخواهند به زور آدمشان کنند قدم به بریتانیا و غرب میگذارد. خوار بزرگ مسحور بورژوازی، خواهر کوچک فمینیست و مادر همچنان درگیر کابوس گرسنگی است. اما پدر که در سالخوردگی فیلش یاد هندوستان میکند و در یک تماس تلفنی میگوید: «نادژدا، خبرهای خوب، دارم زن میگیرم و...»