اثر مارگاریتا پاسکوچی کتابی است خوشخوان وقتی ریسمان آریادنهای را دنبال کنیم که ذکاوت و قدرت برسازندهی ما را به جنگ مینوتور سرمایهدارانه رهنمون میشود. ما، در این توسل به افسانهها، افسانههای مشابه دیگری نیز مییابیم که تخیلمان را چندان برنمیانگیزند. نه ایکاروس که به شیوهای یوتوپیایی میخواهد از مصیبتی بگریزد که سرمابه تحمیل میکند، و نه هرکول که در مقام رفرمیستی شایسته همواره فکر میکندقدرتمندتر از دشمن است تا جایی که توهم به هزیمت ختم میشود. نه؛ در این جا مسئولیت اخلاقی و انقلابیمان شناخت را به جانب فقر سوق میدهد نه به سوی یوتوپیا و نه به جانب تکبر رئالیستی بلکه در عوض به سوی تجربهی فقر. پاسکوچی میگوید فقرا قدرتمندند. او مارکس را در مقام خوانندهی اسپینوزا تفسیر میکند: با وجود این، شاید، در اینجا چیزی بیش از آنی وجود دارد که در آثار اسپینوزا و مارکس میتوان یافت. برای چنگ زدن بر این چیز ”بیشتر“، ریسمانی واپسینی در کار است که باید بدان متوسل شد: گره زدن تجربهی فقر به هستیشناسی میل، به عبارت دیگر، به هستیشناسی عشق.