اسکارلت چانهاش را تکان داد و بیدرنگ رویش را برگرداند، اما در همین موقع، ناگهان در میان همهمه تالار، نام خود را شنید که کسی با تلفظ صحیح چارلزتون فریاد زد:«بانو چارلز هامیلتون، یکصد و پنجاه دلار، آن هم تمام سکه طلا!» آرامشی بدون انتظار بر سراسر مجلس حکمفرما شد و عموم از شنیدن نام بانو هامیلتون و مبلغ هنگفت آن به حیرت فرو رفتند. اسکارلت خودش به حدی حیرتزده شده بود که حتی قادر به کوچکترین حرکتی نبود. در همان حال که دو بازویش را به زیر چانه ستون کرده بود، با چشمان متحیر باقی ماند. همه نگاهشان متوجه او شد و او خودش دکتر مید را دید که اندکی خم شده و در گوش باتلر چیزی گفت. شاید به او میگفت که اسکارلت در جامه عزاداری است و در این موقع که شوهر ناکام خود را از دست داده، ممکن نیست تقاضای او را برای رقص بپذیرد، ولی در عین حال، متوجه شد که رت شانههای خود را با بیاعتنایی بالا انداخت. دکتر با صدای بلندتری پرسید:«شاید آقای سروان موافقت کنند دختر دیگری را برای رقص خود بپذیرند.» رت در حالیکه نگاه خود را با بیاعتنایی در میان جمعیت به گردش درمیآورد، گفت:«خیر، فقط بانو هامیلتون!» ـ آقای سروان عرض شد که غیرممکن است! بانو همیلتون هرگز... اسکارلت ناگهان صدای کسی را شنید که اول تشخیص نداد صدای خودش است:«بلی، قبول میکنم!»