فلسفه و تئاتر در طول تاریخ رابطهای مناقشهانگیز با یکدیگر داشتهاند. فلسفه غالبا از تئاتر روی برگردانده و آن را مکان توهم و تباهی اخلاقی قلمداد کرده است؛ تئاتر نیز غالبا به فلسفه پشت کرده و تاکید داشته است که درام با کنشها سر و کار دارد نه با ایدهها. اثر حاضر نشان میدهد که تئاتر و فلسفه از همان آغاز به نحو سرنوشتسازی به یکدیگر گره خوردهاند. افلاطون نابغهایست که بر تاریخ درهمتنیدگی این دو حوزه سایه افکنده است. این اثر افلاطون را نه تنها به عنوان نظریهپرداز تئاتر بلکه به عنوان نمایشنامهنویسی معرفی میکند که نوعی دراماتورژی دیالوگمحور درانداخته است، دراماتورژیای که با نگرش رایج ارسطویی در حوزه تئاتر تفاوتهای هنگفتی دارد...