«نمیشه من به جای اون برم؟» این سوال تنها یک سوال معمولی نبود، بلکه جملهای بود که زندگی سونام هشتساله را تا آخر عمر دستخوش تغییر کرد؛ تغییری که گاه لبخند به لبانش میآورد و گاه اشک به چشمانش مینشاند؛ تغییری که او را تا پای مرگ کشاند و در حسی از جنس عشق و ایستادگی غوطهور کرد.
«من به جای او»، داستان زندگی و هویت درهمتنیده دو دختر جوان را در دوران استعمار ژاپن بر کره و جنگ جهانی دوم روایت میکند. دو دختر با ظاهری مشابه اما باطنی متفاوت. یکی فقیر و دیگری غنی.
این داستان حرف دل مردمی است که زیر بار استعمار و خیانت هموطنانشان رنجها کشیدند و در باران گلولهها خون ریختند. مردمی که در میانشان، زنانی از جنس گلبرگهای لطیف، بهارشان از راه نرسیده، خزانزده شد.