جک، پسر شر و شیطان روستا، همیشه دلش یک ماجراجویی حسابی میخواست؛ تا این که غولها به مزرعهشان حمله کردند. آنها هر چه را داشتند و نداشتند، ویران و غارت کردند و پدرش را هم همراه خودشان بردند. جک آماده سفری پرماجرا برای نجات پدرش شد.
جک تصمیم گرفت تا تنها داراییشان را با یک مشت لوبیا عوض کند تا بتواند با درخت لوبیای سحرآمیز به سرزمین غولها برسد.
گرچه قلمروی غولها زمین تا آسمان با دنیای جک فرق میکند، اما خب خوشگذرانیهای خاص خودش را دارد: شنا در پودینگ، پرتاب با قاشق و سواری روی موشهای غولپیکر. خواهر کوچکتر جک نیز در این راه به او ملحق میشود تا سفری پرماجرا و صد البته خطرناک را رقم بزنند. اما سوال اینجاست که آیا جک و آنابلا، علیرغم کوچک بودن، میتوانند غول شرور را شکست بدهند؟