میراندا را در زنجیره بیپایان صورتها میبینم.
بعد از شش سال، تازه همه شبیه او شدهاند. که به نوعی مضحک است، چون من بارها فراموش کردهام او چه شکلی است، تا این که در یک اتوبوس به جا آوردمش؛ در صف بانک، در یک کافه پیادهرو، کانال اخبار روزانه، با سگ روتوایلر کنار پایش، و بوم! قلبم دیوانهوار میکوبد، دستهایم میلرزند، انگار همین دیروز سس را ترک کردهام.