نویسندگان ، شاعران ، موزیسینها ، فیلم سازان ـ نقاشان نیز ، و حتی خوانندگان تصادفی ـ می توانند خود را اسپینوزیست بدانند ، در واقع ، چنین چیزی برای آنها بیش از فیلسوفان حرفهای محتمل است . این مساله به برداشت عملی شخص از (( طرح )) مربوط می شود . مساله این نیست که شخص می تواند بدون این که بداند اسپینوزیست باشد ، بلکه ( مساله آن است که ) امتیاز شگرفی وجود دارد که اسپینوزا از آن برخوردار است ، چیزی که به نظر می رسد ( تنها ) وی موفق به انجام دادن آن شده و نه هیچ کس دیگری . او فیلسوفی است که قسمی آپاراتوس مفهومی استثنایی در اختیار دارد ، آپاراتوسی بس توسعه یافته ، نظام مند و علمانه ، و با این حال وی ابژه اصلی مواجهه ای بی واسطه و بدون آمادگی قبلی است ، چنان که یک غیر فیلسوف ، یا حتی کسی که آموزش رسمی ندیده ، می تواند قسمی روشنایی یا (( تشعشع )) را از وی دریافت کند . لذا این مواجهه ای است که تو گویی شخص (( طی آن )) پی می برد که اسپینوزیست است ، و به درون نظام یا ترکیب مذبور جذب و کشیده می شود .