در جزیره همه چیز عالی است. خورشید در آسمان رنگارنگ طلوع میکند. باد دریا و درختان در خدمت ساکنان جزیره هستند.
شبها که 9 بچه در کلبههایشان میخوابند شکمشان سیر است و قلبشان سرشار از خوشبختی. فقط یک چیز تغییر میکند هر سال یک روز قایقی از پشت مه ظاهر میشود کودکی را میآورد و به جایش بزرگترین بچه جزیره را با خود میبرد که هرگز دیده نمیشود.
امروز جابهجایی مثل همیشه اتفاق میافتد. قایق میآید و دختری را میآورد به اسم اس و دین را با خود میبرد. حالا جینی ارشد جزیره میشود. جینی مسئولیتش را میداند یاد دادن قوانین جزیره به اس و حفظ همه چیز همانطور که هست.
ولی آیا جینی برای آن روز خاص آماده است؟ روزی که قایق برمیگردد و او را برای همیشه از تنها خانهای که میشناسد میبرد؟