در قلب اروپا طوفانی برپاست که به برانداختن نظم کهن پیش میآید، نظمی که بر پیهای لرزانش کلیسای بزرگ - زمینداران و بزرگمالکان کلیسا به پیشگیری فاجعه دست به دست یکدیگر میدهند اما با همین دست یاری، هر کدام دیگری را به کام طوفان میکشند. عصر روشنایی و خرد است، دورانیست که اروپای «دایرهالمعارف» واپسین مردهریگ پدران قرون وسطی را به تاریکی سردابه کلیساها میسپارد و آنها را «گنجینه» میکند، تا هم از دستبردشان جلو بگیرد و هم از این که دوباره دستاویز شوند.
در این هنگامه آشفتگی خوابها، در این برخوردگاه گذشته و آینده بر این برهوت خفته چه خواهد گذشت؟
اگر دری به روی نظم نوین بازکردنی باشد آن را چه کسی خواهد گشود؟