جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
کتاب کفشبازء زندگی فیل نایتء کارآفرین آمریکایی و موسس برند مشهور ورزشی نایک را روایت میکنند و تمامی شکستها و پیروزیهای او را تا رسیدن به هدف نهایی به تصویر میکشد. این کتاب به عنوان بهترین مدیریتی سایت آمازون در سال 2016 برگزیده است. کفشباز به 2 بخش تقسیم میشود. بخش اول داستانء شرکت نایکی را در طول سالهای 1962 تا 1975ء دنبال میکند که نقطه عاطفی برای نایکی به شمار میآید. این بخش کتاب جزئیات آزمون و خطا و معضلات یک شرکت کوچک را شامل میشود که به سرعت رشد میکند. هر چند در ادامه کارء تبدیل به مسئولیت سنگین میشود و از سال 1975 به بعدء در نتیجه رشد سریع و محبوبیت نایکی پندید مسئله مهم یهوجود آـمد. بخش دوم نگاهی به تثبیت نایکی در میان برتری شرکتهای تولیدکننده پوشاک ورزشی میاندازد و با عرضه عمومی شرکت نایکی در بازار بورسء به اوج خود میرسد.
فیل نایت همیشه یک رمز و راز بوده است. حالا در این کتاب خاطرات که به نحوی اعجابانگیز، خاضعانه، بدون سانسور، بامزه و زیبا به رشته تحریر درآمده، او بالاخره داستان زندگی خود را بیان میکند. همه چیز از یک لحظه تصمیمگیری شروع میشود. نایت 24 ساله که با یک کولهپشتی در آسیا، اروپا و آفریقا سفر میکند و سوالهای مهم زندگی ذهنش را درگیر کرده، به این نتیجه میرسد که راه نامعمول تنها راه موجود برای اوست. بجای اینکه برای یک شرکت بزرگ کار کند، چیزی که تماما مال خودش است را خلق می کند، چیزی جدید، پویا و متفاوت.
«کفشباز، یک داستان خارقالعاده آمریکایی در رابطه با نوآوری، استقامت، مهارت و قدرت سحرآمیز تعدادی شخصیت عجیب و غریب است که گرد هم آمده و نایکی را میسازند. به نتیجه رسیدن این کار چیزی شبیه به یک معجزه بوده است؛ چرا که بر حسب آنچه من از این کتاب استنباط کردم، هر چند ما ملتی هستیم که کسب و کار آزاد را تحسین میکنیم اما به همان اندازه هم سنگ جلوی پایشان میاندازیم. آموزههایی که فیل نایت درباره کارآفرینی و موانع موجود بر سر راه کسی که میخواهد چیز جدیدی را خلق کند به ما میدهد بسیار نفیس است.»
و شارلاتانهایی هستند که به شما میگویند یک کار آفرین هرگز تسلیم نمیشود. اما باید بدانید که باید اوقات تسلیم شوید گاهی اوقات دانستن زمان تسلیم شدن و رفتن سراغ چیز دیگر، عین نبوغ است. تسلیم شدن به معنای توقف نیست. هرگز متوقف نشوید.
هر دوندهای این را میداند. کیلومترها می دوی و میدوی، بدون آنکه واقعا دلیلش را بدانی. به خودت میگویی به خاطر هدفی این کار را میکنی یا دنبال جمعیتی هستی؛ اما دلیل حقیقی دویدن تو آن است که جایگزین آن - یعنی ایستادن - تو را تا سرحد مرگ میترساند. به این ترتیب، در آن صبح سال 1962 به خودم گفتم: بگذار همه بگویند که ایدهات ابلهانه است... تو ادامه بده. نایست. حتا با ایستادن فکر هم نکن تا اینکه به آنجا برسی و فکرت را زیاد مشغول این نکن که "آنجا" کجاست. هرچه پیش آمد فقط نایست. این پندی استثنایی، پیشگویانه و ضروری بود که به طور غیر منتظرهای موفق شدم به خودم بدهم و از خودم بگیرم. نیمقرن بعد از آن روز، اکنون بر این باورم که این بهترین و یا شاید تنها پندی است که میتوانیم و باید به خود و به دیگران بدهیم.