«تنهایی» ماکیاولی صرفا از این واقعیت سرچشمه نمیگیرد که نام او شاخصه گسستنی است ناتمام در فلسفه سیاسی که ستونهای اصلی تفکر کلاسیک، مسیحی و اومانیستی عصر رنسانس را به لرزه درآورد، بلکه بیشتر از این روست که او نماینده جریانی است زیرزمینی و انتقادی که با اوجگیری مطلقگرایی، قراردادگرایی و بعدها لیبرالیسم، کماکان دستخوش بدفهمی، تحریف و حتی انواع و اقسام طرد گفتمانی است. امری که با تداوم یافتن در زمانه خیزش مجدد اقتدارگرایی و ترورسیم از لزوم کسب شناختی راستین و جدی از ماکیاولی حکایت میکند. لذا عاجلترین کاری که باید، پس از همسخن شدن با دل لوکزه، انجام دهیم همنشینی با فیلسوفی است که کماکان ما را از فراز سدهها با صدایی رسا مخاطب قرار میدهد.