هوشنگ: این کیه؟
سرور: ایشون مریض منن! اومدی یه بند درگیر تو و کارات بودم این بدبختو فراموش کردم. رنگ کردی این دیوارها رو؟
حاصل: بله! فقط یه صداهایی میشنوم! گفتم بیام به شما بگم! همش تو مغزم از قتل و کشتار میگن!
[سرور و هوشنگ به هم نگاه میکنند!]
سرور: آفرین! آفرین! اینا تاثیر رنگدرمانیه! مغزت داره برونریزی میکنه! از این به بعدم هرچی شنیدی، بیا بهم بگو! این کار آرومت میکنه. الان آرومی دیگه؟ بیا اینجا بشین. حالا باید تمرینهای تمرکزی بکنیم!
هوشنگ: الان!؟تو این وضعیت دالایلاما هم نمیتونه تمرکز کنه سرور.