ایزدان مردهاند. دهها سال قبل بر هم شوریدند و یکدیگر را دریدند.
هیچکس دلیل این اتفاق را نمیداند.
ولی آیا واقعا برای همیشه از بین رفتهاند؟
هنگامی که هارک پانزده ساله قلب ایزدی دهشتناک را مییابد، قلبی که هنوز میتپد، همه چیزش را به خطر میاندازد تا آن را از چنگال قاچاقچیها، دانشمندان نظامی و فرقهای افراطی و سری در امان نگه دارد تا بتواند جان جلت، بهترین دوستش، را با کمک آن نجات دهد، اما قلب موجب میشود رفته رفته تغییرهای هولناکی در وجود جلت رخ بدهد. وقتی جلت به هیولا تبدیل میشود، هارک تا کجا باید به او وفادار بماند و حاضر است چه چیزهایی را در راه نجات دوستش فدا کند؟