دختر: برای چی از خوردن دست کشیدین؟ این فکر از کجا به سرتون زد؟ از کی شروع کردین به نخوردن؟ آیا به نظر خودتون، با نخوردن غذا حالتون بهتر از کسانی میشه که به نحوی عقلانی غذا میخورن یا حتی پرخوری میکنن؟
هنرمند گرسنگی: نه... اما من به خاطر اونا، به خاطر آدمای شکمسیر از غذا خوردن دست کشیدم... گرسنگی من، فقط میون آدمای شکمسیر معنی داره؛ غذا نخوردن میون آدمای گرسنه و در حال مرگ که فایدهای نداره... کاری بیمعنی و احمقانهس... بعضی وقتا نسبت بهشون احساس تحقیرآمیزی پیدا میکنم. میبینین، اینا نگهبانای گرسنگی منان؛ یک عده قصاب حرفهای که برای خوردن و خوابیدن، دست از کار میکشن... ولی اینجور احساسهای ناراحتکننده رو بلافاصله تو خودم خفه میکنم... چون اینام دقیقا از قماش همون آدماییان که غذا میخورن، مصرف میکنن؛ که به اصطلاح، حافظ جامعه و ساختار تمدن معاصرن. اگه اونا از این چیزا استفاده نکنن و نخورن... ممکنه همهچی سقوط کنه و منهدم بشه...