میان در ورودی و عبور آدمهایی که هر یک دردی داشتند، به عقب برگشت تا به عسل تیره چشمان او که عجیب بازخواستش میکرد، زل بزند.
-میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
با خودش فکر کرد نگاه دخترک آنقدر حرف دارد که اگر همه خیابانهای جهان را با هم قدم بزنند تا او ناگفتههایش را به زبان بیاورد، باز هم خیابان کم بیاورند.