هزار تا اما و اگر دیگر هم وجود دارد، از کجا که برنگردد توی چشمهایم نگاه نکند، بریده بریده و با زبان بیزبانی دستگیرم نکند که گیرم راست میگویی، کرم از خودت نبوده؟
یا بدتر از آن، بایک لبخند ژکوند نگوید که توهم نزدی؟!
بالاخره ما دخترهای پانزده سالهی عاشقپیشه، فکر و خیال زیاد میکنیم. یک چشمک هم چاشنی کارش کند که عمو کامرانت هم که با آن قد بلند و شانههای پهن و شقیقههای جو گندمی. جان میدهد برای فکر و خیال.