کتاب سکوتی تحسینبرانگیز نوشته عبدالرزاق گورنه را شاید بتوانم فریادهای خاموش مردی مستاصل علیه بیعدالتی بنامم. مردی که بیست سال از زندگیاش تماما با سکوت همراه است، سکوت در برابر کسانی که او را غریبه و بیگانه و انگل میدانند، سکوت در برابر چیزی که آن را خود مهمپنداری مردمان جهان اول مینامد، سکوت نسبت به بیزاریای که از شغل خود دارد و البته سکوت در برابر خانوادهاش در زنگبار و پنهان داشتن چگونگی زندگیای که در انگلیس دارد. پس از بیست سال، وقتی که عفو عمومی اعلام میشود و او میتواند به کشورش بازگردد، مشاهده میکند که چگونه در این سالهای پس از استقلال، همهچیز به تباهی کشیده شده است.