باید آخرین خاطراتم خانمانه در ذهنش ثبت میشد، هیچوقت فکر نمیکردم وقتی برسد که حاضر باشم داوطلبانه، خانم بودنهای طاقتفرسا را سرلوحه زندگیام قرار دهم!
نفسی گرفتم و دزدکی نگاهش کردم. سرش زیر بود و داشت با استکان چایش که توی نعلبکی دستخورده مانده بود، بازی میکرد.
استکان کمر باریک با حرکت دست خود او، توی نعلبکی کرشمهها میآمد برایش که «بیا منو بخور!»، نمیخوردش! چون سرش پایین بود، با خیال راحت چینی روی دماغم انداختم و لبهایم کشی و قوسی برداشتند و از فکرم گذشت «کلا خوشخوراک نیست! بعد از اون همه که براش ناز و کرشمه اومدم، یه بار توی پارتی قات زد، سیم بکسل برید که آخرشم با سر چپ کرد تو دره! حالا باید تا سه ماه شرمنده باشه و خودشو بازخواست کنه؟! اوووف، من باید چپ کرده باشم یا این؟... خیلی سینیوری به خدا!»