میان ردیف درختهایی که کاشتهام
نیاش را بر لب نهاده
مینوازد.
پرنده خوشبخت
شعلهور سینه آسمان را میشکافد.
قهقههی تپه
با خندهی چشمه
در آستانه صبح شکننده
در اشک ذوب میشود.
بالای تپهها
بر خردهریزهای بلورین آسمان
همه نغمهها
شنا میکنند،
جرقه میزنند...