راوی داستان، آرتور کیپس، پیرمرد سالخوردهای است که شب کریسمس با همسرش ازمی و فرزندان او از شوهر اولش در خانهای ییلاقی گرد هم آمدهاند و بچهها، طبق سنتی دیرین، پس از خاموش کردن چراغها، قصههایی ترسناک از اشباح برای هم تعریف میکنند و از آرتور پیر میخواهند او هم قصهای بگوید. قصه آرتور روایتی است حقیقی از آنچه بر سرش گذشته است؛از حادثهای که بهرغم گذشت سالیان، همچنان خاطرش را آزار میدهد.