سوزانا تامارو


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
تو
  • 62,000 تومان
  • با تخفیف: 62,000 تومان
آنجا رو که دل تو را می‌خواند
  • 85,000 تومان
  • با تخفیف: 85,000 تومان
جهنم سوت و کور است
  • 12,000 تومان
  • با تخفیف: 12,000 تومان
دل به من بسپار
  • 25,000 تومان
  • با تخفیف: 25,000 تومان

تو

  • 62,000 تومان

روایت این رمان روایت یک دوستـی بی‌غل و غش میان دو تن با دو گونه‌ی متفاوت از ناتوانی است. پیر لوئیجی دوست سوزانا به دلیل حادثه‌ای در نوجوانی روی صندلی چرخ‌دار می‌نشیند و خود سوزان تامارو دچار نوعی سندروم عصبی است که از همان نخستین سال‌های عمر منجر به تنهایی او می‌شود. لوئیجی در سال 2017 فوت می‌کند. و سوزانا این کتاب را با تمام احساس برای او می‌نویسد. کتابی که قادر است به رخوت دوران نوجوانی و خشونتی بپردازد که گریبان‌گیر آدم‌هاست، آدم‌هایی حساس و شکننده که تسلیم چرندیات و بدی‌های دنیا نمی‌شوند. کتابی که از عشق سخن می‌گوید، از توانایی تغییر و از رستگاریی که تنها از طریق کلمات به دست می‌آید. کتابی که از گفتن درباره‌ی روح و رموزی که ما را احاطه کرده‌اند، درباره‌ی هستی و نیستی و معنای عمیق وجود ما ابایی ندارد.

آنجا رو که دل تو را می‌خواند

  • 85,000 تومان

دخترم هر بار که احساس کردی سردرگم هستی و نمی‌توانی تصمیم بگیری، درخت‌ها را یاد کن، نحوه روییدن آن‌ها را به خاطر بیاور، یادت باشد درختی که شاخ و برگ زیاد دارد ولی ریشه‌های کم، بر اثر وزش یک باد ریشه‌کن می‌شود...

جهنم سوت و کور است

  • 12,000 تومان

... از جا بلند شد و بدون کلمه‌ای حرف از اتاق بیرون رفت. نمی‌دانم چرا، ولی از آن همه سر به راهی دلم سوخت. می‌خواستم به دنبالش بروم، با او حرف بزنم... دلم می‌خواست پیشش بروم و خودم را در آغوشش بیاندارم، درست مثل موقعی که او کوچک بود و بدن لختش را در آغوش من می‌انداخت. اما خستگی امانم را بریده بود. از رفتن و خوابیدن تو خبری نبود... در اتاق می‌چرخیدی و کشوهای قفسه‌ها را باز و بسته می‌کردی. به هر حال چشمان من سنگین‌تر می‌شد. به خودم می‌گفتم: «بیخودی دلواپسی، فردایی هم هست.» چشمانم بسته شد و خوابم برد. آخرین خواب مادرانه.

دل به من بسپار

  • 25,000 تومان

به جای آن که برود روی صندلی بنشیند آمد و روی نیمکت کنار من نشست... بعد دست مرا در دست گرفت و شروع کرد به وارسی آن... در اینجا من شعور و افکار بلندی را مشاهده می‌کنم... خیلی به دست‌های خودم شباهت دارد. با صدایی که خودم از آرام بودنش متحیر شده بودم،گفتم: شبیه دست شماست چون من دختر شما هستم...

صفحه‌ی 1