در تابستان سال 1988، چندین جسد مثله شده از تعدادی دختر در شهر کوچک مریلند پیدا میشود. شواهد وحشتناک این رویداد ناگوار، پلیس را متقاعد ساخته قتلی سریالی در حومه آرام شهر درجریان است. اما خیلی زود شایعهای از شرارت نوجوانان محل در شهر میپیچد. مجریان قانون و اف.بی.آی، حتم دارند که قاتل، فردی دیوانه است که قصد بازی با آنان را دارد. این رویداد به کابوسی میماند که پایانی ندارد.
ریچارد چیزمار، دانشجویی که به تازگی از دانشگاه فارغ التحصیل شده به زادگاهش بازمیگردد، درست زمانی که منع رفت وآمدشبانه مقرر گشته و اهل محل به نوبت مشغول نگهبانی و مراقبت از محله شدهاند. درست وسط تدارکات ازدواجش و شروعش به کار نویسندگی، او خیلی زود خود را درگیر یک داستان ترسناک میکند، ریچارد با الهام از آن حوادث هولناک، دست به نگارش روایتی شخصی از یک قاتل سریالی میزند، غافل از اینکه این رویدادها تا سالها او را درگیر خود میکند.