حقیقت تجربه ما به تعداد پرسشهایی که وجود دارد تقیسیم میشود که هیچیک از آنها کاملا حقیقت ندارد؛ اما هر کدام با عشق و درک با پیشفرضهایی که در پرسشها نهفته و بیان شده، تنظیم شدهاند. بنابراین مکالمات ما مانند رقصی صمیمانه، پر عطوفت و عاشقانه است که ذهن را در تمام باورهای انتزاعی، درهمپیچیده و اشتباهش دنبال میکند. تا زمانی که میخواهد برقصد با آن میرقصیم، هرگز سعی نمیکنیم مفهومی را با مفهوم دیگر جایگزین کنیم که بهنظر میرسد کاملا درست باشد؛ اما همیشه از مفاهیمی برای حل کردن پوسته سخت تفکر انتزاعی استفاده میکنیم که تجربه ما در آن محبوس شده است؛ در نتیجه واقعیت خام تجربه، گویی برهنه و بهخودیخود میدرخشد.