هرگز نمیر روایت میکند که در زمانی دور، در روزگار قهرمانان افسانهای شرق، پسرکی با چشمان سفید مأمور تحقق خواستهی یک شینیگامی میشود. اما این مأموریت فراتر از توان یک پسربچه است؛ پس او، با قدرتی که شینیگامی در اختیارش گذاشته، قهرمانانی را گرد خود میآورد تا به هوسا بروند و امپراطور ده پادشاه را بکشند. قصه اینطور میگوید؛ اما آیا واقعاً ماجرا همین است؟