دورم را یک مشت آدم زبان نفهم فرا گرفته و خودم در راس آنها ایستادهام. زمانی که قبول کردم همسر عارف باشم کمی خودخواهی به خرج دادم. از حرف و حدیث مردم خسته شده بودم و دلم نمیخواست ازدواج کنم و خواسته همسرم را برآورده کنم. پس از دید دلسای خودخواه درونم انتخاب درست عارف بود که همسر سبک مغزش هم این مورد را پذیرفته بود. به خودم میگویم قبول کن دلسا که تک بعدی به این قضیه نگاه کردی و در برابر نصیحت امثال نغمه و رحمتی کر و کور شده بودی.