«لطفا بگذارید رد شوم» کیم جرئت نمیکند به راهش ادامه دهد.
گریت و فریتس، دو تا از بچههای بزرگتر مهد کودک، راه او را میبندند، او را هل میدهند و میخواهند کولهپشتی جدیدش را بگیرند. کیم میخواهد با صدای بلند کمک بخواهد و از خود دفاع کند، اما نمیتواند و از ترس فقط روی زمین چمباتمه میزند.
داشتن اعتماد به نفس و شجاعت همیشه ساده نیست، اما کیم یاد میگیرد که منحصر به فرد است و میتواند به تواناییهایش افتخار کند. این باعث میِشود او قوی شود. آنقدر قوی که گریت و فریتس دیگر نتوانند آسیبی به او برسانند.