روزی که از دنیا رفتم، واقعا روز خوب و شادی را سپری نکرده بودم و این قضیه فقط به مرگم مربوط نمیشد. به طور دقیقتر: این مسئله، با کلی اما و اگر، در رتبه ششم بدترین لحظات روز قرار میگرفت. رتبه پنجم به لحظهای اختصاص داشت که لیلی با چشمان خوابآلودش به من نگاه کرد و پرسید: «مامان، چرا امروز خانه نمیمانی؟ امروز روز تولد من است!»
در جواب سوالش این جمله به ذهنم خطور کرد: «اگر پنج سال پیش میدانستم که سالروز تولد تو و مراسم اهدای جوایز تلویزیونی آلمان همزمان میشوند، کاری میکردم زودتر به دنیا بیایی. با سزارین!»
....