پس از انقلاب تصمیم گرفتم تسلیم شرایط ناعادلانه ممنوعیت از کار نشوم. شروع کردم به قاچاقی کار کردن در سینما. اوایل، اهالی سینما میترسیدند به من کار بدهند. روزی بیست ساعت مینوشتم و شاید بیشتر از یکسوم حاصل کارم بیرون نمیآمد. گاهی اوقات هم بقیه پولم را نمیدادند؛ یعنی پیشقسط را میدادند و وقتی فیلمنامه را تحویل میدادم، بقیه دستمزدم را نمیدادند. چارهای نداشتم، ولی مینوشتم. اجازه نمیدادند اسمم در تیتراژ گذاشته شود.»