یکی از راههای به وجود آمدنِ حقوق بشر تصویبشدن در قالب قوانین ملّی و بینالمللی است. اما بسیاری گفتهاند که این نمیتواند یگانه راه باشد. اگر وجود حقوق بشر فقط بهسببِ تصویبشدن باشد، دستیابی به این حقوق، مشروط میشود به توسعة سیاسيِ ملّی و بینالمللی. بسیاری به دنبال راهی برای حمایت از این ایده بودهاند که حقوق بشر دارای ریشههای ژرفتری است و بیش از آنکه تابع مصوبات قانونی باشند، تابع تصمیمات انسانیاند. یک تقریر از این ایده این است که مردم با حقوقی زاده میشوند؛ حقوقی که میتوان گفت برای انسانها فطری یا ذاتیاند. یک راه برای اینکه شأنِ قانونيِ هنجارینی را بتوان حق ذاتی انسان دانست، این است که خداوند آن شأن را موهبت کرده باشد. اعلامیة استقلال ایالات متحد ادعا میکند که مردم از حق طبیعيِ حیات، حق طبیعيِ آزادی و حق طبیعی طلب شادکامی که «از سوی آفریدگارشان به آنها اعطا شده» برخوردارند. مطابق این نگرش، خداوند، یعنی قانونگذارِ برتر، پارهای از حقوق بنیادین بشر را تصویب کرده است. حقوقی که نسبت دادن آنها به فرمان الاهی پذیرفتنی باشد باید بسیار عام و انتزاعی باشند تا بتوانند طی هزاران سال تاریخ بشر، و نهفقط در قرون اخیر، اِعمال شوند. اما حقوق بشر معاصر حقوقی معیناند، و بسیاری از این حقوق، برای نهادهای معاصر پیشبینی شدهاند. حتی اگر انسانها با حقوق طبیعيِ خدادادی زاده شوند، باز باید توضیح داد که چگونه میتوان از آن حقوق کلی و انتزاعيِ خدادادی، به حقوق معینی رسید که در اعلامیهها و معاهدات معاصر آمدهاند؟