نه میتوان انکار کرد و نه میتوان نادیده گرفت که پیدایش روانکاوی بیشک حاصل مواجهه زیگموند فروید جوان با بیماران مبتلا به هیستری بود. در زمانهای که جامعه با تردید به واقعی بودن بیماری این افراد نگاه میکرد، فروید به مرور روش مرسوم درمان را کنار گذاشت و از آن پس با گوش سپردن به کلام بیماران و فریاد صامت تن ایشان دانست که مبتلا به هیستری تا چه اندازه رنج میکشد. فروید به ما آموخت تنها هیستری است که به دلیل تظاهرات منحصر به فرد و قابلیتش در نمادینسازی تنش و تعارض میتواند در کنار رویا «شاهراهی باشد به سوی ضمیر ناآگاه».
مشهور است فرد هیستریک بیآنکه مسئولیت پیامدهای خواستهاش را عهدهدار شود، فقط و فقط میخواهد؛ میخواهد ولی حاضر نیست آنچه را میخواهد داشته باشد. پرسش معروف فروید «زن چه میخواهد؟» ریشه در همین باور دارد. لیکن امروز تقریبا عموم روانکاوان متفقالقولاند که فرد مبتلا به هیستری هر چه بخواهد، بیشک، چیزی غیر از وضع موجود است. همین رویکرد انقلابی و اعتراضی است که پای هیستری را به عرصههای خلاقانهای همچون هنر، سیاست و اخلاق باز میکند.