کشتی بخار را حین چرخش بر سر پیچ رودخانه تماشا کردند و بعد بازو در بازوی هم از شیب کناره بالا رفتند و به قرارگاه برگشتند. غافل از تاثیرات ظریف و نهان محیط اطرافشان احساس میکردند بهغایت تنها مانده و بدون یاور به حال خود رها شدهاند تا با آن جنگل بکر و انبوه مواجه شوند. طبیعت بکری که به واسطه بارقههای اسرارآمیز زندگی سرشاری که آبستنش بود، به مراتب غریبتر و درکناشدنیتر مینمود.
نام نهادن بر چیزی که نام ندارد؛ نامیدنش برای آنکه دیده شود. شناسایی وحشت، نامیدن و داوریاش، حتی اگر کمتر از آنی باشد که به بیان دربیاید. کنراد روایت داستانهایش را بارها به شخصیتهایی سپرده که شغلشان مستلزم درجهای از تامل و فرهیختگی است. راویانی که نه فقط داستان را میگویند، بلکه همزمان با شکل دادن به قصه، لاجرم به مخاطب نیز شکل میدهند.