دبورای شانزدهساله در قلمروی ذهنی خود گیر کرده و درگیر بیماری اسکیزوفرنی شده است. مخلوقات ذهنی دبورا او را بهشدت آزار داده و از دنیای واقعی دور کردهاند. پدر و مادرش با ترس و کراهت، راضی میشوند دبورا به بیمارستان اختلالات روانی برود. او سه سال از عمرش را در مبارزه با این بیماری و برگشت به سلامت روان میجنگد و از روانپزشکی باهوش کمک میگیرد. در مسیر تلاش دبورا برای بازگشت به زندگی عادی و امیدواری خانوادهاش، خواننده عمیقا به زجرهای درونی و تصمیمهای راسخ دبورا برای مقابله با شیاطین درونش پی میبرد و بهنوعی با او همراه میشود تا از این مسیر پرفرازونشیب و پرخطر عبور کند.