کلریس به چشمهای دکتر لکتر زل میزند. سرش را تکان میدهد. نمیخواهد- یا نمیتواند- ادامه دهد.
دکتر لکتر: هنوزم گاهی شبها بیدار میشی، نه؟ تو تاریکی بیدار میشی، با صدای جیغ برهها؟
کلریس: بله.
دکتر لکتر: فکر میکنی اگه بتونی کاترین رو نجات بدی، میتونی برهها رو ساکت کنی؟ فکر میکنی اگه کاترین زنده بمونه، دیگه تو تاریکی با صدای جیغ اون برهها بیدار نمیشی، درسته؟