بلقیس: تو دلبسته زن دیگهای هستی آکل؟
آکل: خانم!
بلقیس: تو عاشقی.
آکل: آکل پنجاه سالشه خانم.
بلقیس: هفتاد سال! تو عاشقی؟
آکل: ما هیچ شباهتی به عشاق نداریم. پسمانده یه قبیلهام که تف کردنم به شهر و مترسکی ازم درست کردن که... دل ما خونیه خانم خانما. چرا نیشدر؟
بلقیس: تو چرا پنهان؟ تو هر قضیهای حرف از دلی میزنی که خونه، و من میخوام این دلو بشکافم، بازش کنم و ببینم چی توشه و چرا خونه؟
آکل: به کاکا، رودررو چی بگم؟
بلقیس: بگو آکل، برای مرجان خواستگار اومده. (سکوت) بهش بگو جوونیه بیست و چند ساله، متمول و خوش چشم. مال و منالش کرور کروره، میخوام تدارک عروسی اونو منو در یه روز ببینی!
آکل: مبارکه.