درباره «تریستن کول» به من هشدار داده بودند. مردم میگفتند: ازش فاصله بگیر... اون بیرحمه... سرده... داغونه. ساده است که مردی را از روی گذشتهاش قضاوت کنی. که به تریستن نگاه کنی و یک هیولا ببینی. اما من نمیتوانستم این کار را انجام بدهم. من مجبور بودم ویرانهای را که درون او میزیست، بپذیرم؛ چون آن ویرانه در من هم بود. هر دوی ما تهی بودیم. هر دو به دنبال چیز دیگری بودیم، چیزی بیشتر. هر دو میخواستیم تکههای شکسته دیروزمان را بند بزنیم. بعد از آن، شاید میتوانستیم به یاد بیاوریم که چگونه نفس بکشیم.