کلودیا تصمیم میگیرد فقط چند روز از خانه دور باشد. او همراه برادر کوچکش جیمی از خانه فرار میکنند تا به موزه متروپولین نیویورک بروند؛ جایی که هم از خانه دور است و هم بزرگ و راحت است و سقف دارد و البته بسیار دیدنی و زیباست. اما زندگی کوتاه آنان در موزه نه تنها پر است از تجربهها و اطلاعات جدید، بلکه با ماجراهای تازهای که در مخیلهشان هم نمیگنجید همراه میشود. ماجراهایی که آنان را به خانم بازیل ای فرانک وایلر و رازهای سر به مهرش میرساند.