ذهن من پر است از رؤیاها و خوابها و کارها و حرفهای آدمهایی که نمیشناسمشان. صداهای خاموش میشنوم، شبحهایی که از خوابهایم بیرون میآیند و روی دیوار میخزند، همانجا جا خوش میکنند، ماتمگرفته چنبره میزنند، از درد به خودشان میپیچند و بدون اینکه لب باز کنند فریاد میکشند و از من کمک میخواهند. داد میزنم چی از جانم میخواهید! و دوباره روی تخت میافتم تا به سقف تاریک خیره بشوم.
در «مغز اندرو»، یکی از بزرگان ادبیات آمریکا، ای. ال. دکتروف، نویسندۀ آثاری چون «رگتایم»، «بیلی باتگیت»، «کتاب دنیِل» و «پیشروی» ما را در سفری شگفت به هزارتوی ذهن مردی میبرد که ناخواسته فجایع بسیاری در زندگیاش به بار آورده است. این رمانِ پرتعلیق و آوانگارد با بنمایۀ روانشناختی و نثری شورانگیز که با ظرافت پرداخت شده شرححالی است از زمانۀ ما، با نگاهی طنزآمیز، موشکافانه، شکاک، بازیگوشانه و عمیق.
ناقلا و تودار... این اندروی وراج و پرحرف قربانیِ زمانۀ خود است و بیهوده میکوشد با لفاف ضخیمی از کلمات، ایدهها، تکههای داستان و هر چیز دیگری که ذهن آشفتهاش میتواند به آن بیاویزد زخمهایش را بپوشاند. آنچه اندرو را بدل به شخصیتی جذاب و مضحک میکند این است که دیوانهوار خود را فریب میدهد و درعینحال بهطرز ترسناکی خودآگاه است: او ابله (دلقک) است، اما ابلهی نهچندان معصوم.
«نقد کتاب نیویورکتایمز»