آلن: تولدت مبارک آگوست!
آگوست: (متعجب) اوه پاپی! تا حالا اینجوری بهم تبریک نگفته بودی! هر سال جشن تولدم بهم میگفتی، چه خوب که یه سال از عمرت کم شد! ایندفعه یهجور دیگه گفتی.
آلن: (دستپاچه) چه جوری؟
آگوست: عمیق!...
آلن: (آسوده) اوه! آره... عمیق بود، خودمم حس کردم.
سیمون: جای مادرتم خالیه آگوست!
آگوست: (بیخیال) دیگه مردهها رو رها کنید. بیاین جشن رو ادامه بدیم.
آلن: (عصبانی) بفرما. تا با این جوونا یه کم عمیق میشی، پر رو میشن. جنبه ندارن. دختره قرتی! این چه طرز یادکردن از مادریه که سر زایمان تو مرد و جونش رو فدای زنده موندن تو کرد؟!