برای من پدربزرگ در زمره چیزهایی بود که وجودشان بدیهی است، تغییرناپذیر و همیشگی، که وجودشان احتیاج به توضیح و توجیه ندارد. چطور بگویم؟ میتوانستم تصور کنم که یک ستاره در آسمان، سوخت هستهایاش تمام شود و خاموش و بمیرد، محو شود؛ ولی کسی نمیتواند تصور کند که یک روز صبح از خواب بلند شود و ببیند که رود بزرگ ما، کنگو، سر جایش نیست؛ و پدربزرگ برای من مثل رود کنگو بود.