نظریهی اجتماعی،آنگونه که در سراسر دو سدهی گذشته پرورده شده،بیش از هر چیز دیگر خود را با سه بعد اصلی قدرت اجتماعی مشغول داشته است: مناسبات اقتصادی که به بیشترین پیشرفت خود در نظام مبتنی بر بازار مشهور به سرمایهداری رسیده است؛ ایدئولوژیهایی که از رهگذر آنها شکلهای قدرت ویژه توجیه و جایگاه متابعان آنها در جهان معین میشود؛ و الگوهای گوناگون سلطه سیاسی. نظریهپردازان اجتماعی برجسته - مارکس، دورکم و به ویژه وبر - دلمشغول آن بودهاند که رابطهی دوسویهی این سهگونه قدرت اجتماعی را، به ویژه در تکوین جهان مدرن، دریابند. چنین دریافتی برای هرکس که در پی فهم یا بهبود جهان باشد ناگزیر مینماید. نظریهی اجتماعی سیر پیشرفت، و گوناگونیها و کشاکشهای نهفته در این دریافت را پی میگیرد.