شش ماه پیش بود که روکو اسکیاوونه، معاون رئیس پلیس، پا روی دم شخص اشتباهی گذاشت و از شهر محبوبش، رم، برای خدمت، به آئوستای سرد و یخزده تبعید شد. روکو که روش خودش را برای اجرای عدالت دارد حاضر نیست از چکمههای صحراییاش جدا شود و دردسرهای زندگی را، بسته به شدتوضعفشان، از شش تا ده درجهبندی کرده است.
گزارش سرقت از یک آپارتمان در یک صبح برفی معمولی دردسر چندان بزرگی به حساب نمیآید. اما جسد زن میانسال صاحبخانه که خودش را از قلاب چراغ اتاق پشتی حلقآویز کرده و خانهای که با دقت و نظم زیرورو شده بلافصله همهی محاسبات بازرس را بههم میریزد و پرونده را به به یک دردسر تمامعیار از درجهی دهم تبدیل میکند.
روکو به زن، که ظاهری خندان دارد و چشمهایی که غمی پنهان و قدیمی درشان موج میزند و از ورای شیشهی قابعکسهای مختلف در اینطرف و آنطرف خانه به او خیره شده، قول میدهد از راز مرگش در آن اتاق تاریک پرده بردارد.