صداهای مناند به سرودخوانی
تا که از سرشان بیفتد خواندن،
آن خاکسترین دهانبندخوردگان در سحرگاهان،
آن جامههاشان به بر چون پرندگان نزار زیر باران.
در انتظار، زمزمه
شکستن یاسها.
و سپیده که سرزند
خورشید شقهشقه در خورشیدهای کوچک سیاه.
و همیشه شباهنگام،
قبیلهای از کلمات مثله
سر در پی سرای است در گلوی من،
تا که از سرشان بیفتد خواندن،
آن جرارگان، آن مالکان سکوت.