جنگ بدون هیچ مقدمهای آغاز شده. جوانها افتادهاند به جان پیرها؛ آزارشان میدهند، تهدیدشان میکنند و حتی آنها را میکشند. پیرمردها شدهاند نماد شکست و خمودگی جامعه دیکتاتورزده و جوانها دیگر توان تحملشان را از دست دادهاند، انگار عاقبت خود را میبینند و در مقابلش سر به شورش برداشتهاند. ویدال اما در تلاش است نشان دهد که هنوز پیر نشده، که شاید بازنشسته باشد، اما کارها از دستش برمیآید... که هنوز میتواند عاشق شود.