خیلی از زمانی که حتی نمیتونستم به پایان یه جمله برسم، نمیگذره. من خودم رو ساعتها با سادهترین سوالات شکنجه میدادم. [جملاتش را جدا میکند] چرا یکی میگه: «آیا او در حال آمدن است؟» «او» کیه این جا چه کاری با من داره؟ چرا یکی میگه: «سروقت» ، به جای این که بگه «سر زمان»؟ من زمان زیادی رو برای فکر کردن به این چیزها تلف کردم. [مکث] چیزی که مجبورم پیدا کنم معنای یه کلمه نیست، بلکه شکلش و حرکتشه. [مکث] من بیشتر از این دنبال چیزی نمیگردم. [مکث] من فقط میخوام، صبورانه، تو یه مکان مثل خلا منتظر بمونم. من حواسم رو جمع میکنم. [مکث] هر چه زودتر باید برم.